امروز 22آبانه..با اینکه تازه پست گذاشتم ولی دیروز یه اتفاق خوشگل افتاد که دلم نیومد ننویسم...دوست دارم امروز برای همیشه برام به یادگار بمونه..... دیروز ظهر زهرا مشغول بازی کردن با عروسکاش بود که یه دفعه گفت:بابا...ماما..!!!!!!!!!!!! بدو بدو رفتم پیشش نشستم ؛ دیدم پشت سر هم داره میگه ماما....بابا......وای خدا اینقدر ذوق کردم که نگــــــــــــــــــــــــــو!!!! حالا از دیروز سوار روروکش میشه و توی خونه راه میره و هی میگه: ماما....بابا........ صبحی دنبالم راه افتاده بود و هی میگفت:ماما....ماما..... منم هی میگفتم: جان مامان .... من و باباییش وقتی این کلمه ها رو میگه دوس داریم از خوشحالی زهرا رو بخوریم...قربون...